asali-mamanobabaasali-mamanobaba، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

شیرین تر از عسل

وقتی که دنیای ما شدی

شیرین تر از عسل من بهترین روز زندگی من و بابایی وقتی بود که خدا معنی واقعی شیرینی زندگی رو بهمون چشوند همون روزی که تو رو به ما داد و تو همه ی دنیای ما شدیniniweblog.com

عسلکم اینجا فقط نیم ساعت بعد از به دنیا اومدنت بود .

 

asali

 

به قول بابا مدرسه ها باز شده!

پرنسس کوچولوی من . ولی نه شاید دیگه نباید بگم کوچولو چون دختر نازم حالا دیگه بزرگ شده و فردا اولین روز مدرسشه نمیدونم چرا من اینقدر استرس دارم همراه با هیجانی که حتمآ بخاطر اینه که دختر کوچولوم اونقدر بزرگ شده که فردا با فرم مدرسه و یه شاخه گل به دیدن معلم عزیزش میره . خدا به همرات گلم .   اینم دوست عزیزت و البته حالا دیگه همکلاسیت مائده جون روز خیلی قشنگی بود . یه جشن خیلی بزرگ همراه شاخه های گل که از زیر قرآن رد شدن و هرکس به کلاس خودش رفت بچه ها از دیدن خانم نجف پور معلم پیش دبستانی که خیلی مهربون وبا محبت بود خوشحال بودن و آخر سر همه ی بچه ها گلهاشون رو به معلم عزیزشون هدیه دادن و موقع اومدن به خونه قول دادن...
25 خرداد 1393

ایلیا داره میاد وای حالامن چیکار کنم

امروز روز خیلی مهمیه داداش ایلیای من داره میاد به دنیای قشنگ من . مامانی میگه شاید تو تنها اولین کسی باشی که اولین روز پیش دبستانی رو مرخصی میگیری شانس آوردم که جشن اول سال رو گذاشتن شنبه حالا من میتونم برم تهران تا داداش کوچولوم زودتر بیاد پیشم. دادشم تو بغلمه اون خیلی کوچولو و نازه . تازه یه جفت صندل نقره ای خوشکل برای من هدیه آورده حالا من چجوری تنهاش بذارم و برگردم شمال آخه مدرسه دارم . وای حالا من چیکار کنم ...
25 خرداد 1393

دوستای امروزـ خاطرات فردا

ستایش جون و دینا جون دوستای همیشگی عسل جون هر چند خیلی وقتا با هم دعوا میگیرن ولی خیلی زود با هم آشتی میکنن و همدیگرو میبخشن. امیرحسین کوچولو هم پسر عمه عسل خانمه هم بعضی وقتا مثل یه دوست همبازی عسل و دوستاش میشه. بچه های فامیل که همه سال نو خونه ی بابابزرگ دور هم جمع شده بودن و حسابی بهشون خوش میگذشت. ابوالفضل و عسلی تو پارک ساحلی . این دوتا دوستای خوبی برای هم هستن.همیشه هم میخوان بهم ثابت کنن که کدومشون بزرگتره به قول عسلی کوچولو خب معلومه دیگه من بزرگترم اونم 3 ماه. وا ی که چقدر قشنگه که این پرنسسها بزرگ شن و عکس بچگی هاشون رو ببینن .کاش که این صمیمیت و مهربونی برای همیشه با...
25 خرداد 1393

سال نو مبارک

دختر شیرینم یه بهار زیبای دیگه تو راهه یه بهار که با بودن تو زیباتر هم میشه بخصوص که امسال تخم مرغهای سر سفره عید با دستای شیرین و کوچولوی تو تزیین شده . عکس این تخم مرغها رو گذاشتم تا بعدآ ببینی که چجوری اونها رو رنگی میکردی . ...
25 خرداد 1393

اصفهان نصف جهان

دخترکم ما همراه حاجی بابا و مادرجون به اصفهان رفتیم چند روزی که اونجا بودیم خانواده عمو علی خیلی به ما محبت داشتند . یکی از خاطرات خوش ما مسافرت به اصفهان بود . اونجا با مهدی کوچولو خیلی بازی کردی تازه مادرجون برای عروسکت یه گهواره ی خیلی خوشگل خرید. ...
23 خرداد 1393

ژستهای تو خواب

مامانی تو همیشه عادت داری تو خواب دستاتو اینجوری بذاری . من فکر میکنم دردت میگیره ولی هر بار که دستت رو صاف میکنم تو دوباره همون جوری میخوابی. تو تهران خونه ی مادرجون هم خیلی گرمت بود واسه همین این مدلی خوابیدی . ...
23 خرداد 1393

بهترین سفر پابوس امام رضا(ع)

دختر گلم تو این سفر به ما خیلی خوش گذشت به خصوص اینکه با چادر و مغنعه ای که سر میکردی برای همه شیرین میشدی. عزیزم تو قطار رو خیلی دوست داشتی . اون عروسکم همون صبحی که رسیدیم با کلی گریه و لج خریدی بعدا متوجه شدیم که خیلی خسته بودی . ...
23 خرداد 1393